هو المحبوب
من هم دقیقا در همین روزا
دلم همین را میخواهد
درست یکی دو روز قبل از این که تو بگی
دقیقا همین
اما شاید مخاطب مان با هم فرق کند
من تو را و تو او را
یا شاید
تو مرا و من او را
کسی چه می داند؟
همین ندانستن ها و تردیدها
که تو بذرش را در دلم کاشتی
یادمه خودم هم سر همین دونستن و ندونستن
شناختن و نشناختن
پیچوندم ت بدجور!
تویی رو پیچوندم که همه رو می پیچوندی!!
نمیدونم دانستن ش دردی را از من دوا می کند یا نه
انگار انسان فقط آفریده شده که تردیدهایش را برطرف کند
انگار
تردیدهایی که تا همیشه همراه تو خواهند بود
یا باید برطرف شان کنی
و یا اگر برطرف شدنی نیستند
کنار بیایی و فراموش شان کنی
ولی هرچیزی فراموش می شود جز تردید
که گاهی از پا در می آوردت
کاش میشد تردیدم را برطرف کنم
کاش
شاید یک روز دلم را به دریا زدم و
شاید
شاید من آن گنجشک به زعم تو پریده ای بودم که
تا تو چشم از من برداشتی نشستم!
شاید تو پریدن م را اشتباه دیدی
شاید
گاهی شاید ها زندگی آدم را ویران می کنند
گاهی
پ.ن. مهم نیست! چه فرقی می کنه؟!
درباره این سایت