هو الرئوف
تو زندگی دو بار یه ادعایی کردم که بعدش بدجور
بدجووووور!
که تا حالا دست از سرم برنداشته!
از اون موقع سعی می کنم دیگه ادعا نکنم!
ادعاها گاهی زندگی آدم رو میبره به یه سمت دیگه
حتی ادعایی که آآآروم توی دل ت کردی
به ناکجاآباد
انگار یکی شنیده باشه و
گذاشته باشه کف دستت
یکی ش این بود: من؟! عمرا!! شاید ، ولی من عمرا!!”
انگار زمین و زمان منتظر همین چند کلمه حرف من بودند که
بیچاره م کنن!!
که بکشوننم به این تردید چند ساله
که هرچندوقت یک بار
از زیر خاکسترها زبانه می کشد
و مرا با خود می برد به خاطرات مرده
به روزهای رفته
به آدم های
آه زندگی زندگی
که تو چه می کنی با آدم!
چه می کنی
زمونه! خیلی دلگیرم ازت! دارم برات! صب کن”
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب
تا در این خانه جز اندیشه او نگذارم
درباره این سایت